سلام
دلم میخواست از سفر تبریز بنویسم. سفری که مربوط میشه به دقیقا سه ماه پیش. از روز اولش داشتم مینوشتم ولی خب توفیق حاصل نشد یه پست از توش دربیارم. سه تا سفرنامه نوشتم با سه حال متفاوت. و البته همش تا روز دوم. الان که خواستم کاملشون کنم، دیدم نه بقیهشو زیاد یادم میاد، نه حال من حال اون سه تا سفرنامهس. (یا شاید سه تا سفر!) اون چهار پنج روز تبریز که که چهل و هشت ساعتش تو مسیر گذشت، سفر خیلی مهمی بود. پر از لحظههای خوب، بد و زشت. یه نفر همچنان تو ذهنم داره میگه که تو باید اون پستو بذاری اینجا ثبت بشه. ولی خب سخته دیگه قبول کن. باید همون موقع نوشت و اگر نشد دیگه نشد دیگه.
بیخیال. خودتون چطورین؟ من که خوبم. فقط یه کم درباره ننوشتن از قشم و تبریز عذاب وجدان دارم که خب کمکم یادم میره. (راست چه عنوانی گذاشتما. دمم گرم) ولی اگه بخوام هی بچسبم به اینا و تا خواستم بنویسم بگم اول اون، اول اون، خب قاعدتا دیگه هیچ وقت نمیتونم هیچی بنویسم. جمع کنین اصن بابا. پشت سر نیست فضایی زنده.
وای هی حاشیه میرم. روم نمیشه بگم. ای بابا ای بابا. یه کم هنوز مرددم که آیا کار درستی کردم یا نه. به خاطر همینم یه ماه و خوردهای صبر کردم. ولی خب دیگه. زندگی که صبر نمیکنه تا تو ببینی چی درسته چی غلط.
وای چقد تعلیق. چقد هیجان.
نترسین بابا ازدواج نکردم. :)
فقط خواستم بگم زین پس اینجام. خوشحال میشم تشریف بیارین. (=من میدونم با شما اگه تشریف نیارین.)
این عکس هم صرفا برای خالی نبودن عریضه. ایلگلی و دو اسکل خیییلی خوشحال.
و این گونه پرونده تبریز را برای خودش ماستمالی میکند.
بدرود!
درباره این سایت